آخرین مطالب

» داستان » بیژن جلالی؛ شب چشمهای بسته ما

بیژن جلالی؛ شب چشمهای بسته ما

شب چشمهای بسته ماست، آنگاه که به چراغانی درون خویش مینگریم خداوندا تو که با کلامی زمین و آسمانها را آفریدی با کلامی مرا جویباری کن که در خاک تشنه فرو روم یا پروانه ای کن که پیش از غروب آفتاب مرده باشم من چون سنگی هستم در جهان افتاده و پیوسته فروتر میروم خداوندا […]

بیژن جلالی؛ شب چشمهای بسته ما

شب چشمهای بسته ماست، آنگاه که به چراغانی درون خویش مینگریم
خداوندا تو که با کلامی زمین و آسمانها را آفریدی
با کلامی مرا جویباری کن
که در خاک تشنه فرو روم
یا پروانه ای کن
که پیش از غروب آفتاب
مرده باشم
من چون سنگی هستم
در جهان افتاده
و پیوسته فروتر میروم
خداوندا چه هنگام در دست تو ستاره ای خواهم شد
و از درون تاریکی ها
به بیرون خواهم خرامید. با مرگ بگریزیم
به کهکشانها
زیرا با زندگی
راه چندان دوری
نمیتوان رفت

بیژن جلالی


برچسب ها :
دسته بندی : داستان , رویدادها , سرمقاله , سوزنبان , شعر , معرفی کتاب , نقد
ارسال دیدگاه